از جمله ويژگيهاي قرآن در منابع روايي اماميه و اهل سنّت، اين حقيقت است كه قرآن «ظهر» و «بطن» دارد، يعني افزون بر معنايي كه از ظاهر واژگان و معناي لغوي آنها استفاده ميشود، معناي ژرف و پنهانتري نيز در عبارات وحي نهفته است كه فهم آنها نياز به شناخت و شيوه و ملاكهاي ويژهاي دارد. اين روايات كه براي قرآن ظاهر و ژرفايي معرّفي كرده است در منابع شيعي نمونههاي بسيار دارد كه در ادامه اين تحقيق بدانها خواهيم پرداخت، ولي براي نمودن وجود اين روايات در منابع اهل سنت نيز، به روايتي از كنزالعمال اشاره ميشود كه آلوسي نيز همان روايت را در تفسير روح المعاني ياد كرده است: * «قال رسول الله (ص): ما أنزل الله عزّوجلّ آيه الاّ و لها ظهر و بطن و كلّ حرف حدّ و كلّ حدّ مطلع.» 1 رسول خدا فرمود: خداوند هيچ آيهاي نازل نكرد، مگر اين كه براي آن «ظهر و بطني» هست، هر حرفي حدّي است و هر حدّي، مطلعي است. در بيان ديگري آمده است: * «قال رسول الله (ص): اجل! انا أقرأه لبطن و انتم تقرؤونه لظهر. قالوا يا رسول الله (ص)! ما البطن؟ قال: اقرأه أتدبّره و اعمل بما فيه و تقرؤونه انتم هكذا و أشار بيده فامّرها.» 2 رسول خدا (ص) فرمود: آري من قرآن را براي ژرفايش ميخوانم و شما براي ظاهرش. پرسيدند: اي رسول خدا، ژرفا و بطن قرآن چيست؟ فرمود: من ميخوانم و تدبّر در قرآن ميكنم و بدان عمل ميكنم، ولي شما اين چنين ميخوانيد [دست را بر خطوط مرور داد و نماياند كه چشم را مانند دست، تنها بر ظاهر خطوط قرآن عبور ميدهيد.] * «عن ابن مسعود: قال رسول الله (ص): انزل الله القرآن علي سبعه احرف لكلّ حرف منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و لكلّ حد مطلع.» 3 ... خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل كرده است كه هر حرف آن داراي ظهر و باطن است ... . وجود اين دسته از روايات ميطلبد كه نخست مفهوم لغوي و اراده شده از ظهر و بطن را بدانيم و سپس چگونگي استفاده از ظهر و باطن قرآن را مورد بررسي قرار دهيم.
براي آشنايان به لغت عربي و فارسي، واژه ظهر و بطن و ظاهر و باطن بدان حدّ روشن مينمايد كه چه بسا احساس نياز به فهم معناي لغوي آن نداشته باشند، ولي اين روشني بدان معنا نيست كه دقايق و ريشههاي بيان شده در كتابهاي لغت عرب و لغات قرآني، رهآوردي براي ايشان نداشته باشد. راغب اصفهاني در پژوهش لغوي ـ قرآني خود، ذيل واژه «بطن» مينويسد: «ظهر، اصلش آن است كه چيزي بر روي زمين باشد و ناپيدا نباشد، و بطن وقتي به كار ميرود كه چيزي در عمق زمين باشد و پنهان شود، سپس [اين استعمال گسترش يافته و به معناي] هر چيز آشكاري به كار رفته كه با چشم قابل ديدن باشد، يا با بصيرت ... و گاهي از ظاهر و باطن، امور دنيوي و امور اخروي قصد ميشود، و گاهي نيز معارف آشكار و معارف پنهان (جليه و خفيه) و گاهي نيز مراد علوم مربوط به دنيا و آخرت است.» 4 وي در معناي «بطن» مينويسد: «اصل بطن «عضو»ي از بدن است كه جمع آن بطون است. خداوند متعال ميفرمايد: «وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ» نجم / 32 ... و در آن موقع كه به صورت جنينهايي در شكم مادرانتان بوديد و قد بطنته؛ يعني به بطن (و ژرفاي) آن رسيدم. بطن ضد ظهر است، در هر چيز، به سمت پايين، بطن گفته ميشود و به سمت بالا ظهر و «بطن الامر» و «بطن البوادي» و «بطن من العرب» به اين معني تشبيه شده است ... هر موضوع پيچيده نيز داراي بطن است و هر موضوع ظاهر (روشني) ظهر است و آنچه با حس درخور احساس باشد، ظاهر و هر چيزي كه با حسّ درك نشود، باطن ناميده ميشود. خداوند ميفرمايد: «وَذَرُوا ظَاهِرَ الإثْمِ وَبَاطِنَهُ ...» انعام / 120 گناهان آشكار و پنهان را رها كنيد.» 5
آنچه بيش از بررسي لغوي ضروري مينمايد، بررسي معناي روايي ظهر و بطن است. چه اين كه اين دو واژه در محافل گوناگون و نحلههاي متفاوت، كاربردهاي گوناگوني دارد و در نگرشهاي مختلف، اصطلاح ويژهاي يافته است. مثلاً صوفيه به وجود بطن و ظهر در قرآن تأكيد ميكنند، عرفا هم خودشان را نشستگان بر خوان معارف بطون دانسته و ديگران را از آن محروم ميدانند. 1. «عن السكوني، عن أبي عبدالله (ع) عن آبائه قول: قال رسول الله (ص) ... له ظهر و باطن، فظاهره حكم و باطنه علم، ظاهره انيق و باطنه عميق ...» 6 سكوني از امام جعفرصادق (ع) و آن حضرت از پدران خود از حضرت رسول (ص) روايت كردند كه فرمود: ... قرآن ظهر و بطن دارد، ظاهرش حكم و باطنش دانش است، ظاهرش زيبا و دلانگيز، و باطنش ژرف است. 2. علي (ع) ميفرمايد: «... و انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق ...» 7 همانا ظاهر قرآن زيبا و باطنش ژرف است. 3. «و عن اميرالمؤمنين (ع) قال: ما من آيه الاّ و لها أربعه معان، ظاهر و باطن و حدّ و مطلع، فالظّاهر التّلاوه، و الباطن الفهم، و الحدّ هو احكام الحلال الحرام و المطلع هو مراد الله من العبد بها.» 8 از اميرالمؤمنين علي (ع) نقل شده كه فرمود: هيچ آيهاي در قرآن نيست، مگر اين كه چهار معنا دارد: 1. ظاهر 2. باطن 3. حدّ 4. مطلع. ظاهر قرآن همان تلاوت است و باطن آن فهم، حدّ احكام حلال و حرام [و حدود الله] است و «مطلع» همان چيزي است كه خداوند آن را از بندهاش ميخواهد. آنچه از اين سه روايت به ضميمه روايتي كه در مقدمه بحث از حضرت رسول (ص) نقل كرديم، به دست ميآيد اين است كه «ظاهر قرآن همين امر و نهي و احكام حلال و حرام است و باطن قرآن فهم است، يعني رسيدن به عمق معاني قرآن. توجه و تدبّر به عمق مفاهيم قرآن انسان را از دانشي سيراب خواهد كرد كه سرچشمهاش لايزال است و الهي. 4. «في الكافي و البصائر و تفسير العياشي و غيبه النعماني عن محمّد بن منصور عن الكاظم (ع) في قوله تعالي: «قل انّما حرم ربي الفواحش ماظهر منها و مابطن»9 قال (ع): القرآن له ظهر و بطن، فجميع ما حرّم الله في الكتاب هو الظاهر، و الباطن من ذلك ائمه الجور، و جميع ما أحلّ الله في الكتاب هو الظاهر، و الباطن من ذلك ائمه الحقّ.» 10 درباره آيهاي كه ميفرمايد: بگو: خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد و چه پنهان، حرام كرده است ... از حضرت امام موسي كاظم (ع) روايت شده است: قرآن ظهر و بطن دارد، همه آنچه كه خدا در قرآن حرام كرده، ظاهر قرآن است و در باطن قرآن مراد از آنها پيشوايان ناحقّ و ستمگرند، و تمام آنچه كه در قرآن حلال شمرده شده است، ظاهر قرآن، ولي در باطن قرآن مقصود پيشوايان حقّ است. 5. «عن فضيل بن يسار قال قال سألت اباجعفر (ع) عن هذه الروايه: «ما من القرآن آيه الاّ و لها ظهر و بطن» فقال: ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مضي و منه مالم يكن يجري كما يجري الشّمس، كما جاء تأويل شيء منه يكون علي الاموات كمايكون علي الاحياء ...» 11 از فضيل بن يسار نقل شده كه گفت از امام باقر (ع) درباره آن روايت پرسيدم كه ميگويد: هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر اين كه ظهر و بطن دارد. حضرت فرمود: ظهر آن همان تنزيل آن و بطن آن تأويل آن است. برخي از آيات درباره اموري است كه گذشته است و برخي درباره چيزهايي است كه هنوز وقت آن فرا نرسيده است، مانند جريان خورشيد در بستر حركتش، اين حقايق هم جريان دارد، همانطور كه برخي از اين بطون (كه گاه تأويل آنها فرا ميرسد) درباره مردگان است، همان گونه تأويل برخي ديگر درباره زندگان است ...» مثل اين روايت با اندك تفاوتي در بحارالانوار نيز آمده است: 6. «عن حمران بن اعين قال: سألت أباجعفر (ع) عن ظهر القرآن و بطنه، فقال: ظهره الّذين نزل فيهم القرآن، و بطنه الّذين عملوا باعمالهم، يجري فيهم ما نزل في اولئك.» 12 از حمران پسر اعين نقل شده كه گفت: از حضرت امام باقر (ع) درباره ظهر و بطن قرآن پرسيدم، حضرت فرمود: ظهر قرآن، كساني هستند كه قرآن درباره آنان نازل شده است و بطن قرآن كساني هستند كه به شيوه آنان رفتار كردهاند، آنچه درباره آنان بود، در مورد اينان صدق ميكند. در اين روايت ظهر و بطن به تنزيل و تأويل ارجاع داده شده است. در روايت پنجم ظهر قرآن را تنزيل و بطن آن را تأويل آن دانسته است. مثلاً امداد الهي به مؤمنان در جنگ احد و حنين، تنزيل و ظهر قرآن است و مواردي كه باتوجه به شأن نزول ميتوان آنها را مصداق آيات دانست تأويل آن هستند. در روايت ششم همين مطلب به بيان ديگر آمده است: ظهر قرآن كساني هستند كه قرآن در مورد آنان نازل شده، مثلاً رزمندگان اسلام در احد و حنين و ... و بطن قرآن كساني هستند كه مثل آنان عمل ميكنند، مثلاً رزمندگان مسلمان در عصر حاضر، عليه استبدادهاي داخلي و متجاوزان خارجي. براساس اين روايات، ظاهر قرآن همان احكامي است كه هر مراجعهكنندهاي كه با زبان عربي آشنايي داشته باشد آن را درمييابد، امّا باطن قرآن فهم عميق معارف قرآن است، رها از محدوديت زمان و مكان خاص. يعني فهم باطن قرآن اين است كه باتوجه به زمان و اسباب نزول قرآن، در هر عصري مصاديق معارف قرآن را درباره حوادث و جريانهاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي بدانيم و با معيارهاي قرآني، اوضاع زمان خويش و افراد و جريانها را محك بزنيم. به تعبير روشنتر، آشنايي با «زبان قرآن» در مورد حقايق و معارف الهي و مسائل مربوط به فرد و اجتماع انساني، دستيابي به بطن قرآن است. البته خواهد آمد كه بطن قرآن خود داراي لايههاي متفاوتي است و اطلاع افراد به آن لايهها، مانند دانش دانشمندان به حقايق عالم تكوين، نسبي است و داراي درجات و مراتب.
حرف قرآن را بدان كه ظاهري است ***زير ظاهر باطن بس قاهري است زير آن باطن يكي بطن سوم ***كه در او گردد خردها جمله گم بطن چارم از نبي خود كس نديد***جز خداي بينظير و بينديد ظاهر قرآن چو شخص آدمي است***كه نقوشش ظاهر و جانش خفي است "مثنوي، دفتر سوم" رواياتي كه از ظهر و بطن قرآن سخن ميگويند، گاه به روشني و صراحت و گاه به اشاره از لايههاي متفاوت بطون سخن ميگويند، با مرور بر برخي از اين روايات مطلب را پي ميگيريم: 1. «عن رسول الله (ص): انّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً، الي سبعه ابطن أو الي سبعين بطناً.» 13 قرآن ظهر و بطن دارد، بطن قرآن نيز تا هفت (يا هفتاد) بطن دارد. 2. «عن جابر بن يزيد الجفعي، قال سألت أباجعفر عن شيء من التّفسير، فاجابني ثمّ سألته عنه ثانياً فأجابني بجواب آخر، فقلت: جعلت فداك كنت اجبتني في هذا المسأله بجواب آخر، غير هذا قبل اليوم؟ فقال: يا جابر انّ للقرآن بطناً، و للبطن بطن، و له ظهر و للظّهر ظهر، يا جاب ليس شيء ابعد من عقول الرّجال من تفسير القرآن، انّ الآيه يكون اوّلها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متّصل منصرف علي وجوه.» 14 جابر بن يزدي جعفي ميگويد: از امام باقر (ع) تفسير آيهاي را جويا شدم، امام پاسخي داد. در فرصتي ديگر نيز درباره تفسير همان آيه پرسيدم، امام پاسخي ديگر، متفاوت با نوبت نخست بيان فرمود! به امام عرض كردم: پيشتر از شما درباره تفسير اين آيه سؤال كردم و شما پاسخ ديگري به من داديد. امام فرمود: اي جابر! قرآن بطن دارد و بطن آن نيز بطني دارد، ظهر دارد و ظهر آن نيز ظهري ادرد. اي جابر! هيچ چيز به اندازه عقل مردمان از تفسير قرآن دور نيست. اوّل آيه درباره چيزي است و آخر آن درباره چيزي ديگر و آن كلام به هم پيوستهاي است كه به چند گونه قابل معناست. روايات با اين مضمون، يعني رواياتي كه براي قرآن ظهر و بطن و سپس براي بطن بطني ديگر يا بطوني ديگر برميشمارند، اندك نيستند. درخور توجه اين است كه در روايت دوّم براي ظهر (ظاهر) قرآن نيز لايههايي برميشمارد و ميگويد براي ظهر قرآن نيز ظهري است، يعني حتي در همان معارفي كه از ظاهر قرآن به دست ميآيد، گاه مطالبي به «روشني» بيان شده گويا آيه در مطلبي ظهور دارد، امّا نه در حدّ تصريح. سؤالي كه در اين جا مطرح ميشود اين است كه معني «تعدد بطون» كه ما از آن به «لايههاي بطن» تعبير كرديم چيست؟ و اين لايهها براي چه كساني مطرح است و چه كساني به آنها دسترسي دارند؟ آيا مراتب درك انسانها باعث پيدايش لايههاي معرفتي در ژرفكاوي معارف قرآن ميشود؟ يا حقايق و معارف موجود در قرآن، مثل جهان تكويني، به هم پيوسته و مرتبط هستند و همانطور كه در جهان تكوين هرچه بيشتر به حقايق و دانش مجهز باشيم، كشف «قوانين» جديد علمي و دانشهاي تازه دستيافتنيتر ميشود. در قرآن نيز هر دريافت تازه، افق تازهاي را در فهم ژرفتر معارف وحي در پيش روي پژوهشگر ميگشايد؟ و يا اين كه اصولاً انسانهاي معمولي در هر مرتبهاي از درك و دانش، تنها ميتوانند به ظاهر قرآن دست يابند و قلمرو باطن قرآن تنها در اختيار انسانهاي برتر و مرتبط با عالم معناست كه ميتوان از آنها به عنوان انسانهاي ملكوتي ياد كرد. جالب است كه در برخي روايات همين نكات مورد اشاره قرار گرفته است: 1. «عن علي (ع): «انّ الله جلّ ذكره لسعه رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما يحدثه المبطلون من تغيير، قسم كلامه ثلاثه أقسام: فجعل قسماً منه يعرفه العالم و الجاهل و قسماً لايعرفه الاّ من صفي ذهنه و لطف حسّه و صحّ تميزه ممّن شرح الله صدره للاسلام، و قسماً لايعرف الاّ الله و انبياءه و الرّاسخون في العلم، و انّما فعل ذلك لئلاّ يدعي اهل الباطل من المستولين علي ميراث رسول الله (ص) من علم الكتاب مالم يجعله الله لهم،و يقودهم الاضطرار الي الايتمار لمن ولاّه امرهم ...» 15 خداوند متعال از آن جا كه داراي رحمت گسترده و مهرباني به خلق است و ميدانسته كه در طول زمان دستهاي تحريفگر درصدد تغيير كلام او برميآيند، كلام خويش را به سه دسته تقسيم كرده است: 1. بخشي از معارف قرآن را به گونهاي قرار داده است كه عالم و عامي آن را ميفهمند. 2. قسمتي ديگر را به گونهاي بيان كرده است كه جز ذهنهاي صاف و احساسهاي لطيف و نكته سنجاني كه خداوند سينه آنان را براي فهم اسلام فراخ كرده است، آن را درنمييابند. 3. بخش ديگري از معارف قرآن به گونهاي است كه آن را جز خدا، پيامبران و راسخان در علم نميفهمند، اين كار را براي آن كرده است كه اهل باطل به ميراث پيامبر اكرم (ص) دست نيابند، تا از راه علم به كتاب، آنچه را كه خداوند براي آنان قرار نداده، ادعا نكنند و اضطرار، آنان را به مشورت با ولي امرشان وادارد. 2. «قال الصّادق (ع): كتاب الله عزّوجلّ علي أربعه أشياء: علي العباره و الاشاره اللطائف و الحقايق. فالعباره للعوام، و الاشاره للخواص، و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء.» 16 امام صادق (ع) فرمود: [معارف] كتاب خدا بر چهار چيز است: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارت آن براي عوام، اشارت آن براي خواص و لطايف آن براي اوليا و حقايق آن مخصوص انبياست. 17 ،18 ،19 ،20 آنچه در اين دو روايت آمده است از پيچيدگي مسأله ميكاهد و زوايايي از آن را روشن ميكند. اگر بخواهيم براساس اين روايات، پاسخي براي پرسش مطرح شده بيابيم اين است كه هم مراتب درك شخصي و هم ميزان علم و آگاهي و قلمرو اطلاعات فردي انسانها در فهم قرآن دخيل است و هم در كنار همه اينها، قلمروي وجود دارد كه فراتر از شعاع درك و دانش انسانهاي معمولي است و ويژه خاصان درگاه الهي است. سطر قرآن چو شطر ايمان ***كه از او راحت دل و جان است صفت لطف و عزت قرآن***هست بحر محيط عالم جان قعر او پر ز در و پر گوهر***ساحلش پر ز عود و پر عنبر زوست از بهر باطن و ظاهر***منشعب علم اول و آخر "سنايي غزنوي"
پس از طرح مطالب پيشين، اين پرسش جدّي پديد ميآيد كه كدام مرز براي ژرفكاوان بشري قابل دستيابي است و پژوهشگران با چه ويژگيها و شرايطي ميتوانند بدانها دستيابند؟ آيا مردمان عادي با دانش و درك بيشتر ميتوانند به بطون قرآن يا بخشي از آن دستيابند يا در اصل، قلمرو ادراك آنان فقط ظاهر قرآن است و فهم باطن قرآن تنها در اختيار خاصان انبيا و اولياي الهي است؟ از آن جا كه اصولاً وجود «ظهر» و «بطن» براي قرآن، حقيقتي است كه از روايات استفاده شده است، در صورتي كه كه بتوانيم از خود روايات، پاسخي براي پرسشهاي فوق بيابيم، اولويت دارد. بر اين اساس مروري هرچند دوباره به روايات كليدي اين بحث خواهيم داشت.
رواياتي كه در آنها، نوعي تقسيمبندي صورت گرفته است و ميتوان آز آن به بعضي از پاسخها راه يافت. 1. علي بن ابيطالب (ع) فرمود: «... فجعل قسماً منه يعرفه العالم و الجاهل، و قسماً لايعرفه الاّ من صفي ذهنه، و لطف حسّه و صحّ تميزه ممّن شرح الله صدره للاسلام، و قسماً لايعرفه الاّ الله و انبياؤه و الرّاسخون في العلم ...» 21 در اين روايت، امام (ع) سه زمينه معرفتي را مشخص كرده و براي هر زمينه معرفتي، طبقهاي از طبقات اجتماعي را معرفي كرده است. 1. بخشي از معارف قرآن كه عالم و عامي آن را ميفهمد. 2. بخشي از دانش قرآني كه ذهنهاي صيقليافته و دانشاندوخته بدان راه دارند. 3. طبقهاي از معرفت قرآني كه فهم آن در انحصار خدا، انبيا و رسوخيافتگان در علم (ائمه اطهار (ع)) است. در اين روايت، تعبير ظهر و بطن وجود ندارد، ولي ميتوان محتواي آن را با آنچه در روايات ظهر و بطن يادشده، تطبيق كرد، به اين صورت كه بخش اوّل، يعني آن دسته از معارف كه عالم و عامي آن را ميفهمند، بيگمان همان ظهر قرآن است، يا دست كم بخشي از ظاهر قرآن است. قسم سوّم نيز بدون ترديد، باطن قرآن است كه دانش آن مخصوص خدا و دارندگان رابطه ويژه با خداست. و امّا قسم دوّم كه مرز ميان ظاهر يقيني و باطن يقيني است ميتواند در محدوده ظاهر قرآن به حساب آيد، ظاهري كه در عين ظهور، نياز به ذهن صاف و درك فزونتر دارد و نه دركي خارقالعاده. و ميتواند در قلمرو باطن به شمار آيد، امّا نه باطني كه علم آن مخصوص خدا و پيامبران و امامان است. 2. «عن الصّادق (ع): كتاب الله عزّوجلّ علي أربعه، علي العباره و الاشاره و اللطائف و الحقايق فالعباره للعوام و الاشاره للخواص، و اللطائف للاولياء و الحقايق للأنبياء.» 22 در اين روايات امام صادق (ع) مجموعه معارف قرآني را در چهار طبقه دستهبندي كرده است: 1. عبارت قرآن كه ميتواند نظر به دلالت لفظي و لغوي آيات بر معاني داشته است و كساني كه آگاه به لغت عرب باشند، آن را بفهمند، هرچند در شمار عوام بوده و لغت عرب، زبان مادري آنان باشد. 2. اشارات قرآني كه فراتر از فهم عوام است و صرف آگاهي به معاني لغوي، براي فهم آنها كافي نيست، بلكه گروه خاصي از مردم كه دانشهاي ويژهاي اندوختهاند، عالمان جامعه، قادر به فهم اشاراتند. 3. لطايف قرآن كه فوق اشارات است. چه اين كه اشارات را ميتوان با دانش و ژرفكاوي علمي به دست اورد، ولي لطايف قرآن علاوه بر دانش و ژرفكاوي نيازمند برخورداري از نوعي معنويت است كه فرد را در شمار «اولياء الله» قرار ميدهد. 4. حقايق قرآن كه فراتر از لطايف است و مخصوص پيامبران و پيوستگان با عالم وحي و حتي با راهيابي به مرتبه اوليا نميتوان بدان معارف، بدون بهرهگيري از مكتب انبيا، راه جست. در اين چهار قسم نيز، فهم عبارات قرآني كه عوام هم ميتوانند از آن برخوردار باشند، به يقين در زمره ظاهر قرآن قرار دارد و قسم چهارم كه دانش آن ويژة انبياست، به طور قطع، از معارف باطن قرآن محسوب ميشود و امّا اين كه قسم دوّم و سوّم داخل در ظاهر يا باطن قرآن باشد، نيازمند درنگ و دقت است و براي هر احتمال، توجيهي وجود دارد. نتيجهاي كه از اين دست روايات حاصل ميشود، اين است كه به طور قطع بخشي از ظاهر قرآن در معرض فهم همگان است و فهم بخشي از باطن قرآن، در انحصار خدا و انبيا و خاصان مرتبط با مكتب وحي است و در اين ميان مرزي وجود دارد كه عوام از درك آن بيبهرهاند، بلكه آگاهان، تيزبينان و اهل دقّت و معنويت ميتوانند بدان دستيابند، هرچند ايشان در مرتبه انبيا و پيوستگان با وحي قرار نداشته باشند كه شايد بتوان گفت لايههايي از بطون قرآن هستند.
در كنار روايات يادشده، رواياتي ثبت شده است كه در اصل، فهم قرآن را به گونهاي مخصوص اهل بيت دانسته است و بر پژوهشگر قرآني لازم است كه نسبت ميان اين روايات را بداند و بشناسد. 1. امام باقر (ع) فرمود: هيچ كس جز اوصياي پيامبر (ص) نميتواند ادعا كند كه دانش همه قرآن، تمامي آن، چه ظاهر و چه باطن آن نزد اوست. 23 2. واي بر تو اي قتاده! قرآن را فقط كسي ميفهمد كه مخاطب آن بوده است. 24 اين روايت ميرساند كه علم واقعي قرآن نزد مخاطب وحي، يعني حضرت رسول (ص) و اوصيا و اهل بيت (ع) اوست. 3. امام باقر (ع) تفسير قرآن بر هفت حرف است كه برخي از آنها مربوط به گذشته است و بخشي از آنها هنوز زمانش فرانرسيده است، اينها را امامان ميدانند. 25 4. امام جعفرصادق (ع) فرمود: آنچه گذشته و آنچه كه خواهد آمد، و آنچه در حال حاضر هست، در قرآن موجود است، در آن نامهاي اشخاص نهفته و درهم پيچيده است، هركدام از آن نامها وجوهي بيشمار دارند، اين را (تنها) اوصيا ميدانند. 26 در اين روايات به روشني، برخي از معارف قرآن مخصوص پيامبر و اوصياي وري معرّفي شده است، ولي با اندك درنگي ميتوان دريافت كه ميان اين روايات و روايات گذشته، هرگز ناسازگاري نيست، بلكه در اين روايات يا علم تمامي قرآن كه شامل ظاهر و باطن ميشود، ويژه انبيا و اوصيا دانسته شده است كه اين ناسازگاري با علم توده مردم به ظاهر قرآن و بخشي از باطن قرآن ندارد و يا در اين روايات، تنها به يك طبقه از طبقات سه گانه يا چهارگانه معارف قرآن اشاره شده است و آن، بخشي است كه مخصوص انبيا و اوصياست و ديگران براي فهم آن معارف نيازمند فراگيري از پيامبر و امام هستند كه اين نيز ناسازگار با علم عالمان و عاميان به ساير مراتب معارف قرآن نخواهد بود.
هرگاه سخن از وجود معاني باطني قرآن ميشود، اين پرسش رخ مينمايد كه نسبت ميان معاني ظاهري و معاني باطني قرآن چيست؟ آيا باوجود معاني باطني، ميتوان به معناي ظاهر تمسّك كرد يا خير؟ به تعبير ديگر آيا با وجود معاني باطني قرآن، ميتوان دلالت ظاهر آيات را همچنان حجت معتبر شمرد يا خير؟ اين پرسشهاي به ظاهر مختلف به يك پرسش بنيادين بازميگردد و آن اين است كه آيا ظاهر و باطن قرآن با يكديگر هماهنگي و همسويي دارند و باطن مراحل لطيفتر و كاملتر، اما پنهان همان ظاهر است؛ يا آن كه معاني باطني، چه بسا نسبتي با معناي ظاهر نداشته باشد. اين بحث به طور جداييناپذيري به بحث از حجتبودن ظواهر قرآن منتهي ميشود و اهميت و حساسيت آن ميطلبد كه با درنگ بيشتري بدان نگريم و پيش از اظهارنظريهاي روشن، به زمينههاي همواركننده آن نظريه پردازيم. معارف قرآني را از يك نظرگاه ميتوان چندين دستهبندي كرد: 1. هستيشناسي و جهانبيني و حلقههاي متصل به آن. 2. اصول اخلاقي و ارزشي و نفي رذايل اخلاقي و ضدارزشها. 3. اشاره به برخي نكات علمي و اجتماعي. 4. بيان احكام عبادي و عملي و حدود قراردادها و روابط اجتماعي. اين تقسيم، هرچند جامع و فراگير نيست، ولي به همين اندازه، پاسخگوي نياز ما هست، چه اين كه اگر ما بخش احكام تكليفي را در نظر بگيريم به يقين اصولي از احكام واجب و حرام (فقه) در قرآن آمده است كه خدشهناپذيرند، مثل واجببودن نماز، روزه و ... حرام بودن خمر، قمار، اكل باطل و ربا و ... آيا ميتوان براي اين آيات باطني تصور كرد؟ بلي؛ زيرا در روايات آمده است: «هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر اين كه ظاهر و باطني دارد» كه هم در كتابهاي عامه آمده است، مثل روح المعاني، 1/7 و هم در كتابهاي شيعي مثل بحار، 92/94 و تفسير عياشي، 1/11. اكنون كه آيات الاحكام نيز ظاهر و باطن دارند، ميتوان به ظاهر اين آيات نيز عمل كرد؛ زيرا در رواياتي كه احكام را ظاهر قرآن معرفي كرده است، تعارضي ميان احكام و علم به باطل قرآن ديده نشده است. افزو بر اين، روايات پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) در بيان احكام، متّكي به آيات الاحكام هستند و در بيش تر موارد به ظهور اين آيات استناد شده است و اگر نكتهاي فراتر از ظاهر بيان كردهاند، آن را ناسازگار با اهر آيه ندانسته، بلكه ژرفاي آيه شمردهاند. * قرآن ظاهر و باطن دارد، ظاهرش حكم است [دستور و فرمان] و باطن آن دانش، بيرون آن دلانگيز است و درونش ژرف. 27 چنانكه از مدلول روايت پيداست، مقوله ظاهر و باطن قرآن، از نظر دلالت، باهم ناسازگاري و رودررويي ندارند، بلكه يكي احكام است و ديگري علم و ميان اين دو ناسازگاري نيست، زيرا تمامي احكام الهي عالمانه است و از سوي ديگر بخشي از علوم به احكام باز ميگردد. نهايت اين كه دايره علم گستردهتر از دايره احكام است. سازگاري ميان ظاهر و باطن قرآن از جمله مسائل مورد تأكيد روايات است، چنانكه امام صادق (ع) در نامه مفصلي به مفضّل مينويسد: * ... آن كس كه به شناخت دست يابد، به اطاعت ميگرايد و ظاهر و باطن حرام را حرام ميشمارد. همچنين ممكن نيست باطن چيزي حرام ولي ظاهر آن حلال باشد و چنين نيست كه ميان اصل و فروع و ميان ظاهر و باطن ناهماهنگي و ناسازگاري در حلال و حرام بودن باشد. هرگاه باطن چيزي خبيث و آلوده باشد، پس ظاهر آن هم همانند باطن است. 28 در روايت ديگري امام صادق (ع) ميفرمايد: * اي هيثم تميمي! گروهي به ظاهر آيات و احكام و رهآوردهاي شريعت ايمان آوردهاند، ولي به باطن آنها كفر ورزيدهاند و اين گونه ايمان، ثمري براي آنان ندارد، گروه ديگري ايمان به باطن پيدا كرده، ولي به ظاهر آيات و احكام كفر ورزيدهاند. لازمه ايمان به ظاهر و باطن قرآن، اعتبار و حجيّت ظاهر و عمل مطابق آن است. 29 علاوه بر اين دو روايت كه به روشني مسأله را مورد توجه قرار دادهاند، از رواياتي ديگر هم ميتوان همسويي و سازگاري ظاهر و باطن را فهميد: * «قال رسول الله (ص): اجل، انّا اقرأه لبطن و انتم تقرؤونه لظهر، قالوا: يا رسول الله (ص) ماالبطن؟ قال اقرأ و تدبّره اعمل لما فيه، و تقرؤونه انتم هكذا و أشار بيده فامرّها ...» 30 در اين روايت، ظاهر قرآن، قراءت بدون درنگ و تدبّر و قهراً بدون عمل معرفي شده است و باطن قرآن، قراءت همراه با تدبّر و عمل. نكته درخور توجه اين است كه تدبّر در آيه و عمل به آن، نه تنها نفي دلالت ظاهر آيه نيست، بلكه تدبّر و تفكر و عمل پس از دلالت ظاهر آيات بر معاني صورت ميگيرد. * عن حمران بن اعين، قال: سألت أباجعفر (ع) عن ظهر القرآن و بطنه فقال: «ظهر الذين نزل فيهم القرآن، و بطنه الّذين عملوا باعمالهم، يجري فيهم مانزل في اولئك.» 31 در اين روايت كساني كه آيه درباره ايشان نازل شده و هنگام نزول آيه حضور داشتهاند، مدلول ظاهر قرآن دانسته شدهاند و آنان كه د رنسلها و عصرهاي بعد حضور مييابند و مشمول آيه قرار ميگيرند، باطن آيه شمرده شدهاند. در اين بيان نيز دلالت باطني آيه در راستا و امتداد دلالت ظاهري آيه است و تنها نمونهها تغيير كردهاند. كوتاه سخن اين كه ظاهر و باطن قرآن، به هر يك از معاني كه در روايات يادشده است، هرگاه مورد توجه قرار گيرد آن گونه نيست كه ميان آن دو در صريح روايت تعارضي منظور شده باشد، بلكه به عكس بيشتر تعابير، دلالت روشن بر سازگاري ظاهر و باطن قرآن دارد. چه اين كه باطن قرآن يا مصداقي جديد براي مدلول ظاهري آيه است و يا معنايي باريكتر و لطيفتر كه در ژرفاي معناي ظاهري آيه نهفته است. در اين جا يادكرد دو نكته را لازم ميدانيم: 1. اماميه و اهل سنت در استنباط احكام، قرآن و سنت را جزء منابع اصلي فقه ميدانند و معتقدند كه بدون مراجعه به سنت نميتوان حكم صادر كرد. براي تعيين حدود و جزئيات احكام كلي كه در قرآن كريم آمده است، همه مسلمانان مراجعه به سنت را واجب ميدانند. اين دسته از روايات ربطي به بطون قرآن ندارند و درباره تعيين احكام ظاهر قرآن هستند. 2. بطوني كه در قرآن وجود دارند، و با روايات درخور اثباتند، با نوع بطوني كه برخي از صوفيه مدعي فهم آن هستند و با رسيدن به آن، خود را از عمل به ظواهر قرآن (و شرع) بينياز ميدانند، تفاوت دارد. وجود چنان بطوني و آن گونه تأويلها از ديدگاه اهل بيت مردود است، اين موضوع را در همين مقاله بررسي خواهيم كرد.
از آن جا كه در مسلك عرفان و تصوّف موضوع ظاهر و باطن مطرح است و گرايش به باطن، اصول تعاليم و منش آنان را شكل ميدهد، بيگمان براي شريعت ظاهر و باطني قائلند و در تفسير قرآن و آيات الهي نيز، تفسير ظاهر را در شأن عوام ميشمارند و خود به تفسير باطني آيات روي دارند و لازمه معرفت واقعي و شرط عرفان راستين را راهيابي به باطن قرآن و شريعت و توجه به آن ميدانند، ضروري است كه در اين تحقيق، تفسير عرفاني، به عنوان تفسير باطني مورد توجه قرار گيرد و ميزان اعتبار آن در نگاه اهل بيت (ع) دانسته شود. پوشيده نيست كه مسلك عرفان و تصوّف همواره در يك روش و نحله خلاصه نشده است، بلكه افزون بر تعدد مسلكها در عرفان و تصوف، هركدام از اين دو داراي تفسرها و برداشتها و گروههاي فكري و عملي متفاوت است كه گاه برخي از آنها در تضاد و تعارض با يكديگر قرار ميگيرند. بنابراين، لازمه داوري كامل درباره تفسير عرفاني، جداكردن مسلكها و تبيين مباني نظري و عملي آنان در تفسير قرآن است و اين نيازمند تحقيق جداگانه و گستردهاي خواهد بود و ما نميتوانيم در اين نوشته مدّعي چنين پژوهشي باشيم و تنها به كليّاتي اشاره خواهيم داشت. برخي از دانشمندان در تعريف عرفان و هماهنگي كامل آن با شريعت نوشتهاند: «عرفان اسلامي گسترش و اشراف من انساني بر جهان هستي است به جهت قرار گرفتن من در جاذبه كمال مطلق كه به لقاء الله منتهي ميگردد.» 32 و در ادامه اين تعريف آمده است: «با اين تعريف كه براي عرفان اسلامي گفتيم، كمترين تفاوتي ميان مذهب و عرفان باقي نميماند.» 33 اين در حالي است كه برخي از مدعيان عرفان و تصوّف معتقدند: «پيروي از ظواهر شرع بر عامه واجب است، امّا خواص احتياجي به آن ندارند!» 34 بنابراين ميتوان گفت: عرفا از اين نظر كه عمل به ظواهر شرع را واجب بدانند يا نه به دو دسته تقسيم ميشوند، برخي از آنان عمل به ظواهر را براي عارف لازم نميدانستهاند و تأويلهاي ناروا را از قرآن و روايات ديني ارائه ميدادهاند، كه بزرگاني چون ابن عربي و صدرالمتألّهين آنان را «جاهلين صوفيّه» نام دادهاند. دسته ديگري نيز وجود دارند كه عرفان را شناختي اشراقي و ژرف از حقايق جهان ميدانند، كه ناسازگاري با ظواهر قرآن و شرع ندارد. در اين كه منشأ و خاستگاه تصوّف و عرفان كجاست و چه منابع و انديشههايي در پيدايش آن مؤثر بوده، آرائي متفاوت و گاه متضاد وجود داشته و دارد. برخي مستشرقان و نيز محققان مسلمان، ريشه عرفان را در افكار «نوافلاطونيان» و يا آيين مجوس و عرفان هندي و بودايي جستهاند و عدهاي ديگر تلاش كردهاند تا پيدايش تصوّف و عرفان را به منابع اصلي اسلام (قرآن و سنّت) مستند كنند و تأثير عوامل بيروني را منكر شوند و يا دست كم، كمرنگ جلوه دهند. بررسي اين مبحث و رسيدن به نتيجهاي روشن، خالي از اهميت نيست، ولي ما در اين مجال به جاي پرداختن به ريشههاي تاريخي و فرهنگي تصوّف و عرفان، به موضوعي نزديكتر و ضروريتر ميپردازيمو آن اين است كه به هرحال، صرفنظر از اين كه تصوف و عرفان از انديشههاي بيروني يوناني و هندي و ايراني ريشه گرفته باشد يا از مصادر اسلامي، ميان تفسير باطني آنان از قرآن با مكتب تفسيري اهل بيت (ع) چه رابطه و نسبتي وجود دارد؟ عارفان درباره بطن قرآن و تأويل آن چه نظر دارند؟ مسأله ظاهر و باطن را چگونه حل ميكنند؟ عارف بزرگ و نامي، شيخ محيالدين ابن عربي در اين باره مينويسد: «در ميان خلق خدا، هيچ كسي به اندازه عالمان رسمي نسبت به اهل الله و عرفا سختگير نيست. عرفايي كه خاصان خدايند و از طريق موهبت الهي به معرفت رسيدهاند و خداوند اسرار آفرينش را نزد آنان وديعه نهاده است، معارف كتاب و اشارات خطاب را به آنان فهمانده است. از آن جا كه امور در عالم واقع، همان گونه رخ مينمايد كه علم ازلي خداوند به آنها تعلّق گرفته است، اصحاب ما [عارفان] به اشاره روي آوردهاند، چنانكه مريم در مقابل هتّاكان به اشارت توسّل جست. بنابراين، كلام عارفان، رضي الله عنهم، در شرح كتاب الهي، كتابي كه از هيچ سو باطل در آن راه ندارد، به گونه اشارت است. اين اشارتها، حقايقي سودمند در تفسير قرآنند كه بر نفوس عارفان وارد شدهاند ... بدين سان خداوند، اهل عرفان را به هرگونه فهم مورد لطف قرار داده و آنان آنچه در دل ميبينند، اشارت نام ميدهند و تفسير نمينامند تا فقيهان برنياشوبند و به تمسخر و استهزا نگريندشان. فقيهاني كه خود از فهم مراد خطابهاي پروردگار محرومند. خداوند ميتوانست آنچه را كه «اهل الله» تأويل كردهاند، به گونة روشن در قرآن بياورد، ولي چنين نكرد و آن معارف را در لابهلاي همين كلمات كه به زبان عامة مردم نازل شده است، گنجانيد، تا با دانشي خاص بندگان او بدان مفاهيم راهيابند.» 35 بدينسان، شيخِ اكبرِ عرفان خود را به دانش خاصي مسلّح ميداند كه تنها اكتسابي نيست، بهرهاي است كه خداوند نصيب خاصان خويش ميكند، اين فهم از راه تحصيل به دست نيامده، بلكه چيزي است كه عارف آن را در دل خود ميبيند و اين درجهاي والا در فهم قرآن است كه خداوند آن را به گونهاي خاص در ضمن كلام خود آورده است كه جز خاصان بدان راهي ندارند. اين همان معني بطن در زبان عرفان است؛ به ويژه در آن جا كه ميگويد: «فانّ الله كان قادراً علي تنصيص ما تأوّله اهل الله في كتابه، و مع ذلك مافعل، بل ادرج في تلك الكلمات الالهيه، الّتي نزلت بلسان العامّه، علي معاني الاختصاص الّتي فهمهما عباده ... .» 36 بيگمان به بطون قرآن اشاره ميكند كه نيازمند تأويل «اهل الله» و «عارفان» است. ابن عربي براي متقاعد ساختن ديگر عالماني كه بر تفسير باطني اهل عرفان خرده ميگيرند، مينويسد: «اگر آنان انصاف داشته باشند، ميبينند كه در تفسير ظاهر آيات، تفسيري كه مورد پذيرش خود آنان است، همگان يكسان نيستند و برخي بر ديگران برتري دارند. و آنان كه دستشان از ديگران كوتاهتر است بر قصور خود و برتري فاضلتران اعتراف ميكنند، با اين كه همه در يك مسير در حركتند، امّا شگفت است كه همينان وقتي سخني از اهل عرفان ميشنوند، از در مخالفت برميخيزند و به انكار مينشينند به دليل پيچيدگي آن. خداوند ميفرمايد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ» بقره / 269 او حكمت را به كسي كه بخواهد كند عطا ميفرمايد. مراد از اين حكمت، دانش است، به «من» تعبير شده كه نكره است. پس خدا را بندگاني است كه خود او تعليم آنان را در «سريرت» شان، به عهده گرفته است، تا معارفي را كه در كتابهاي خود و بر زبان فرستادگان خويش نازل كرده به آنان بياموزاند ... علي ابن ابيطالب، رضي الله عنه، ميفرمايد: «ماهو الاّ فهم يؤتيه الله من يشاء من عباده في هذا القرآن.» اين نيست مگر فهمي كه خداوند درباره معارف قرآن به آن دسته از بندگان كه بخواهد، عطا ميفرمايد. علي (رض) اين را عطايي از سوي خدا دانسته است، كه از آن به «فهم عطاشده از سوي خدا» تعبير ميكند ...» 37 بدين بيان، ابن عربي در نزديك كردن معاني «استنباط» شده از بطن قرآن كه از سوي عرفا بيان گرديده، از درجات فهم سخن ميگويد و اين كه فهمها در هضم معارف قرآني متفاوت است. و سرانجام «اشراق و الهام» را راهي آرامش بخش براي فهم عارفانه حقايق قرآني ميداند. امّا او، در عين حال كه رسيدن به اين مقام را براي بندگان خدا ممكن ميداند، اخطار ميكند كه: «اگر نفس بلندي داري، در اقيانوس معارف قرآن غوطهور شو و گرنه به كتابهاي مفسران درباره «ظاهر» قرآن بسنده كن، در اين اقيانوس غوطه نزن كه هلاك خواهي شد. اقيانوس قرآن ژرف است، اگر غواص از كنارههاي ساحل بگذرد و خود را به عمق بزند، هرگز از آن بيرون نخواهد آمد، پيامبران الهي و وارثان و حافظان (علم و اسرار) آنان كساني هستند، كه از باب مهرباني به مردم، آنان را به شنا در كنارهاي نزديك ساحل دعوت ميكنند.» 38 ابن عربي در جايي ديگر مينويسد: «پسر هركس كه معنايي را از آيهاي دريافت كند، در حقّ آن شخص، همان معني آيه مقصود خداوند است. هرگاه اهل دانش، تأويلي در قرآن صورت دهند كه آن تأويل از دلالت لفظي آيات قابل استفاده باشد، نبايد او را تخطئه كرد، ولي پايبندي به آن تأويل و عمل بدان جز در حقّ همان «تأويل» كننده و مقلّدان او، واجب نيست.» 39 ابن عربي در اين عبارت كه نقل كرديم، بر دلالت لفظ و تحمّل لفظي آيات براي تأويل تأكيد دارد. آلوسي، كه در «روح المعناي» از اشارات عارفانه نيز غافل نميماند، در مقدمه تفسيرش مينويسد: امّا سخن آقايان صوفيه [عارفان] در تفسير قرآن از باب «اشارات» به حقايقي است كه براي سالكان رخ مينمايند، به گونهاي كه هماهنگي بين آن اشارات و ظاهر آن مراد است امكان دارد، نه اين كه آنان معتقد باشند كه ظاهر قرآن مراد خداوند نيست و فقط باطن مراد است؛ زيرا اين اعتقاد كه ظاهر قرآن مراد نيست، مربوط به باطنيان ملحد است كه با اين اعتقاد خواستهاند ظاهر شريعت را به تمامي نفي كنند، سروران ما [صوفيه] از اين اعتقاد بدورند، زيرا آنان به تفسير ظاهر قرآن نيز تأكيد دارند و گفتهاند اول تفسير ظاهر لازم است، زيرا نميتوان بدون فهم ظاهر به فهم باطن رسيد.» 40 آلوسي، پس از بيان اين مطلب و استدلال به وجود بطن در قرآن، به مفهوم عارفانه آن، نتيجهگيري ميكند: «بنابراين كسي كه سرمايهاي اندك از عقل و اندك بهرهاي از ايمان داشته باشد، شايسته نيست وجود «بطن» در قرآن را انكار كند، بطوني كه مبدأ فياض آنها را بر دلهاي كساني از بندگان كه خود بخواهد افاضه ميكند ...» 41 و در نتيجهگيري نهايي مينويسد: «پس انصاف اين است كه تسليم عرفا شويم، آنان كه با گفتارهايشان، مركز دايره شريعت محمديند، و ذهن مريض خود را متهم كنيم بدين كه اگر به حقايق مورد اشاره آنان نميرسد، براي بازدارندهها و دلبستگيهاي [مادي] است كه در اين راه قرار دارد. و اذا لم تر الهلال فسلم ***لأناس رآوه بالابصار اگر هلال را نديدي، پس از كساني كه آن را با چشم ديدهاند بپذير.» 42 اين سخن آلوسي كه صوفيه ظاهر و باطن را با هم موردنظر دارند و در بيان مفاهيم باطني، دلالت ظاهري واژگان را در نظر دارند، تا حدّي ممكن است بر شيوه و روش خود او صادق باشد، ولي شامل همه تفسيرهاي عرفاني و صوفيانه نيست. ملاصدرا كه در كتاب مفاتيح الغيب، با برهان و استدلال، علم لدني را، كه اساس عرفان است، ثابت ميكند و انكار آن را جهالت ميداند از اين نكته هم غافل نمانده كه مدعيان عرفان را كه به نام «صوفيه» شناخته ميشدهاند معرفي كند. او پيروي از آنان را گمراهي ميداند و كتاب «كسر اصنام الجاهليّهز را عليه آنان نگاشته است و بر اين نكته تأكيد دارد كه بايد كشف و استنباط از باطن قرآن مخالف ظاهر آن نباشد. وي مينويسد: «اسراري از قرآن كه براي علماي راسخين و عارفان محقق آشكار شده است و ژرفناهايي كه كشف كردهاند، اموري نيستند كه با ظاهر تفسير قرآن ناسازگاري داشته باشند، بلكه اكمال و تعميم فهم ظاهر است، رسيدن به مغز قرآن از پوسته آن، عبور از عنوان به معنون، اين است آنچه كه ما از فهم معاني قصد داريم، نه آنچه كه با ظاهر ناسازگاري دارد، آن گونه كه زيادهرويكنندگان، كساني كه در تأويل قرآن غلو ميكنند، قصد دارند، مثل تأويل آنان «استواء علي العرش» به مجرد «تصوير عظمت» و «خيال كبريايي»، و تأويل «كرسي» به مجرد علم يا قدرت و تأويل معيت و اتيان و نزديكي و مانند آن ر ابه مجرد خيال خالي از وجود حقيقي، زيرا تمام تأويلهاي آنان «مجاز» است و جز به ضرورت نميتوان به مجاز تمسّك كرد. افزون بر اين، اين گونه بر مجاز تأويل كردنها و گمانها و توهّمهاي آنان قاعده و معياري ندارد، پس چگونه ميتوان به آنها گردن نهاد؟»43 او در جايي ديگر نسبت به آناني كه بيقاعده به تأويل باطن ميپردازند و ادعاي كشف و عرفان دارند، تاخته است: «برخي از صوفيان جاهل و مقلّد، كه از سلوك در راه عرفان محروم ماندهاند و به مقام عرفان نرسيدهاند، به سبب سستي عقل و بيپايگي عقيدهشان، تحت تأثير توهم قرار گرفته و پنداشتهاند كه «ذات احديت تحقق بالفعل ندارد ...» 44 و در جاي ديگر درباره آنان مينويسد: «قسم به خدا آنان چيزي از اين معاني را، جز به لفظ نميدانند. آنان نزد خدا، از منافقان فاجر هستند، «والله يشهد أنّ المنافقين لكاذبون» و خدا گواهي ميدهد كه منافقان دروغگو هستند. آنان در نزل «اهل الله» و صاحبدلان، از «احمق»ها و ديوانگان هستند، بدبختهاي رانده شده ... زيرا هيچ كس از آنان اهل دانش نيست تا سخنانشان براساس دانش باشد و نه دلي كه در «مراقبت» باشد و نه عملي كه براي تهذيب باشد و نه اخلاقي كه به ادب بينجامد، به جز پيروي از هوي و شيطان.» 45 و بعد از نقل شطحيات آنان مينويسد: «كسي كه از اين گونه سخنان بر زبان آورد، كشتن او از زنده كردن ده نفر در دين خدا بهتر است.» 46 صدرالمتألهين و آلوسي، به ويژه از باطنيه نام ميبرند كه باتوجه به باطن ميخواهند ظاهر را نفي كنند. صدرالمتألهين مينويسد: «باطنيه از اين راه اقدام به نابودي جميع شريعت كردهاند، با تأويل ظواهر شريعت بر مبناي آراء خودشان، بنابراين واجب است از نيرنگهاي آنان فاصله گرفت، فريب آنان را نخورد كه شر آنان بر دين از شر شيطان نيز بدتر است، زيرا شياطين به واسطه آنان دين را از دلهاي مسلمانان بيرون ميكنند.» 47
صرفنظر از آنچه تاكنون درباره ظهر و بطن قرآن از امامان معصوم (ع) نقل كرديم، كتابي به امام صادق (ع) منسوب است كه دربردارنده روايات تفسيري ـ عرفاني است. 48 پل نويا (مصحح كتاب) در مقدمه آن نوشته است: «تا آن جا كه به تأثير حلاج از اين تفسير مربوط ميشود، ماسينيون كاوشهايي كرده است، لكن اين تأثير از حلاج فراتر ميرود، زيرا تفسير منسوب به امام، ساختهايي را دربردارد كه گذرگاه عرفاني همه صوفيان ميشود و مهمترين واژگان و اصطلاحات آنان را به دست ميدهد. در اين مقام، از باب مثال، طبقهبندي مشهور منازل و مراحل عرفاني در مقامات و احوال را يادآور ميشويم ... همچنين بايد عناصر علم جفر [معناي مرموز حروف الفبا] را به يادآورد كه تفسير يادشده، دربردارندة آنهاست و صوفيان آنها را گرفتهاند. همچنين قطعات بس مهمي از تفسير را خاطرنشان بايد ساخت كه در آنها تجربه ديني چهرههايي از كتاب مقدّس چون ابراهيم يا موسي تحليل ميشود، قطعاتي كه بعدها نمونه و سرمشق تفكر صوفيان در آيات قرآني مربوط به همين چهرهها شده است. به همه اين دلايل جاداشت كه علاقهمندان به تصوف بيش از اين نسبت به اين سند استثنايي بيخبر نمانند ...» 49 ما در اين جا از دو زاويه به موضوع مينگريم، نخست داوريهايي كه درباره محتوا ـ و نه سند ـ اين تفسير عرفاني شده است، سپس اظهارنظر درباره تفسير عرفاني عرفا و متصوّفه براساس منابع موجود شيعي و ملاكهاي پذيرفته شده مكتب اهل بيت (ع).
ماسينيون، با بررسي مسأله اعتبار و اصالت اين تفسير چنين اظهار عقيده كرده است: «نميتوان انتساب كلمات اين تفسير عرفاني را به امام جعفر صادق (ع) پيشاپيش، و بيقيدوشرط ردّ كرد، زيرا ميان اين كلمات و اقوال پراكنده كه اماميه پاك اعتقاد و نيز غُلات [نصيريه و دروزيه] از طريق جداگانه، مورد استناد قرار دادهاند، مقارنههاي عقيدتي نظرگيري ديده ميشود.» 50 پل نويا، گرچه از اين كه ماسينيون آن «مقارنههاي عقيدتي» را ياد نميكند و نيز اقوال پراكنده منقول از امام شيعه را يادنكرده اظهار تأسف ميكند، ولي با خرسندي از سندي كه خودش به دست آورده سخن ميگويد: «در مورد خود امام جعفر صادق (ع) خوشبختانه تفسيري تمام از قرآن وجود دارد كه محمّد بن ابراهيم نعماني، شاگرد كليني (متوفي 329 هـ / 940) ، به نام امام گردآورده است، اين تفسير را كه نسخهاي از آن دركتابخانه بانكيپور موجود است، ميتوان لنگه شيعي روايتي شمرد كه تصحيح آن را در اين جا به دست ميدهيم و همان روايت در محافل سنّيان است. مقايسه اين دو روايت، در حقيقت، چيزي بيش از «مقارنههاي عقيدتي» را كه ماسينيون از آن ياد ميكند آشكار ميسازد. ما با اثري واحد، داراي فكر و الهام واحد، سبك واحدو حتي محتواي معنوي واحد مواجهيم. از آن بالاتر، از هر سو كلماتي را بازمييابيم با الفاظي يكسان و با اين همه داراي موارد اختلافي مهم كه از دو منبع نقل جداگانه حكايت ميكنند. اين نتيجه حاصل از تحقيق، هرقدر مهم باشد، بيگمان اين مسأله را حل نميكند كه در اين روايات خواه سنّي و خواه شيعه، چه اقوالي به واقع از خود امام است.» 51 حقيقت اين است كه نميتوان درباره چنين مجموعهاي (كه در حدود 327 روايت دارد) به گونه كلي نظر نفي يا اثبات داد؛ زيرا در اين مجموعه نسبت داده شدة به امام (ع) رواياتي وجود دارد كه در متون تفسيري ـ روايي موجود شيعه ميتوان آنها را يافت و رواياتي هم هست كه به طور قطع، نميتوان انتساب آنها را به امام درست دانست؛ مثلاً روايت: «... فالعباره للعوام و الاشاره للخواص ...» كه پيشتر از بحارالانوار نقل كرديم، نخستين روايت اين مجموعه است. برخي ديگر از روايات اين مجموعه را نيز در تفسير صافي، برهان، نورالثّقلين و تفسير قمي و تفسير عياشي و مجموعههاي روايي غيرتفسيري ميتوان يافت، از جمله روايت چهارم صفحه 21، با چند سند در تفسير قمي ج 1/28 ذكر شده است. نوع روايات مجموعه منسوب به امام صادق (ع) (به جز چند مورد كه با مشرب اهل تسنن است و «خلفا» را نور ميخواند و ...) به گونهاي است كه ميتوان به انتساب بيشتر آنها به امام تن درداد؛ زيرا عرفان مطرح شده در آن روايات، از نوع تأويلهايي نيست كه براي مات كردن رنگ ظواهر ديني انجام ميشود و به گفتة صدرالمتألهين، از جمله تأويلهايي است كه جاهلان صوفيه آن را دامن ميزنند. توجه به نمونههايي ديگر از روايات تفسير عرفاني منسوب به امام صادق (ع) ميتواند راهگشا باشد. * «عن جعفر بن محمد انّه سئل عن «بسم الله الرّحمن الرحيم» قال: الباء بهاء الله و السّين سناؤه و الميم مجده. والله اله كلّ شيء الرّحمن بجميع خلقه، الرّحيم بالمؤمنين خاصّه.» /21 از جعفر بن محمد درباره «بسم الله الرحمن الرحيم» پرسش شد، وي فرمود: باء (اشاره به) «بهاء» خدا، سين «سناء» او و ميم مجد اوست. و خداوند «اله» تمام اشياء است، الرّحمن [يعني مهربان است] به تمام آفريدههايش، الرّحيم [يعني مهربان است] فقط بر مؤمنان. اين روايت در تفسير عياشي، ج 1/22، در تفسير برهان ج 1/45؛ تفسير قمي ج 1/28 و تفيسر صافي ج 1/81 نيز موجود است. * «فالنبجست منه اثنتا عشره عيناً» عن جعفر بن محمد في هذه الآيه قال: انبجست من المعرفه اثنا عشر عيناً، يشرب كلّ أهل مرتبه في مقام من عين من تلك العيون علي قدرها فاول عين منها عين التّوحيد و الثّاني عين العبوديه و السّرور بها و الثالث عين الاخلاص و الرابع عين الصّدق و الخامس عين التواضع و السّادس عين الرّضا و التّفويض و السّابع عين السكينه و الوقار و الثّامن عين السّخاء و الثّقه بالله و التّاسع عين اليقين و العاشر عين العقل و الحادي عشر عين المحبّه و الثّاني عشر الانس و الخلوه و هي عين المعرفه بنفسها و منها تتفجر هذه العيون. فمن شرب من عين منها يجد حلاوتها و يطمع في العين الّتي هي أرفع منها من عين الي عين حتي يصل الاصل، فاذا وصل الي الاصل تحقق بالحقّ.» / 30 ... ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون جست» (اعراف / 160) از جعفربن محمد (ص) درباره اين آيه روايت شده است كه فرمود: از معرفت دوازده چشمه فوران زد، هركس از اهل هر مرتبهاي در هر مقام از آن چشمهها مينوشند، به اندازه مرتبهاي كه دارند. نخستين چشمهاي كه از معرفت فوران زد چشمه توحيد بود و دومين چشمه بندگي و سرور به آن و سومين چشمه اخلاص و چهارمين چشمه راستي و پنجمين چشمه تواضع و ششمين رضا و تفويض و هفتمين چشمه آرامش و وقار و هشتمين چشمه بخشندگي و اعتماد به خدا و نهمين چشمه يقين و دهمين چشمه خرد و يازدهمين چشمه دوستي و دوازدهمين چشمه انس و خلوت و اين همان چشمه معرفت است كه اين چشمهها از آن ميجوشد و هركس از اين چشمهها بنوشد شيريني آن را خواهد فهميد و چشم به بالاتر از آن خواهد دوخت، يكي پس از ديگري، تا به سرچشمه برسد و هنگامي كه به سرچشمه رسيد، به حقّ رسيده است.» * «عن جعفر بن محمد في قوله عزّوجلّ: «تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا» (فرقان / 61) قال: سمّي السّماء سماء لرفعتها و القلب سماء لانّه يسمو بالايمان و المعرفه بلاحدّ و لانهايه. كما انّ المعروف لاحد له، كذلك المعرفه به لاحدّ لها، و بروج السّماء مجاري الشّمس و القمر و هم الحمل و الثّور و الجوزاء و السّرطان و الاسد و السّنبله و الميزان و العقرب و القوس و الجدي و الدلو و الحوت. و في القلب بروج و هو برج الايمان و برج المعرفه و برج العقل و برج اليقين و برج الاسلام و برج الاحسان و برج التّوكل و برج الخوف و برج الرّجاء و برج المحبّه و برج الشّوق و برج الوله فهذه اثنا عشر برجاً بها دوام صلاح القلب كما انّ الاثني عشر برجاً من الحمل و الثّور الي آخر العدد بها صلاح الدّار الفانيه و اهلها.» / 46 ـ 47 از جعفر بن محمد درباره اين آيه: «جاودان و پربركت است آن خدايي كه در آسمان منزلگاههايي براي ستارگان قرار داد ...» نقل شده كه گفت: آسمان را براي بلندي آن «سماء» ناميدهاند و قلب «سماء» است براي اين كه به سبب ايمان و معرفت ارج و بلندي مييابد. همچنانكه حقيقت مورد معرفت انسان [خداي جهان] حدّي ندارد، شناخت و معرفت وي نيز نهايتي ندارد. برجهاي آسمان، مجاري خورشيد و ماه اينها هستند: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت و برجهاي موجود در قلب اينها هستند: برج ايمان، برج معرفت، برج عقل، برج يقين، برج اسلام، برج احسان، برج توكل، برج خوف، برج رجاء، برج محبت، برج شوق و برج وله. تداوم «صلاح» قلب به اين دوازده برج است، همانگونه كه «صلاح» دار فاني و اهل آن به آن دوازده برج است، از حمل تا حوت. * «قال جعفر في قوله: «و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون» قال: الاّ ليعرفوني ثمّ يعبدوني علي بساط المعرفه ليتبرّءوا من الرّياء و السّمعه.» امام صادق (ع) درباره اين آيه: «من جن و انس را نيافريدم جز براي اين كه عبادتم كنند.» فرمود: يعني نيافريدم جن و انس را مگر براي اين كه به من معرفت بيابند و سپس در بستر معرفت عبادتم كنند، تا از ريا و خودنمايي دوري جويند. اين مضمون از آن حضرت در تفاسير شيعي هم نقل شده است: «في العلل عن الصّادق عليه السّلام، قال خرج الحسين بن علي عليهماالسّلام علي اصحابه فقال للنّاس: ان الله جلّ ذكره ماخلق العباد الاّ ليعرفونه، فاذا عرفوه عبدوه، و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده من سواه، فقال له رجل: يا ابن رسول الله! بأبي انت و امّي فما معرفه الله؟ قال: معرفه اهل كلّ زمان امامهم الّذي تجب عليهم طاعته.» 52 در كتاب علل الشّرايع از امام صادق (ع) نقل شده كه روزي امام حسين (ع) در جمع يارانش حاضر شد و فرمود: اي مردم خداوند انسانها را نيافريد جز براي اين كه او را بشناسد، پس از آن كه او را شناختند عبادتش كنند و پس از آن كه او را عبادت كردند، با عبادت او از بندگي غير او بينيازي جويند. شخصي گفت: اي فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! اين معرفت چيست؟ امام فرمود: آشنايي مردم هر زماني با امام زمان خويش، امامي كه پيروي از او بر آنان واجب است. با اين همه، در تفسير يادشده رواياتي ديده ميشود كه با مذاق اهل بيت (ع) ناسازگار است و بيشتر رنگ تصوّف و عرفان اهل سنّت را داراست. متأسفانه برخي از پژوهشگران مانند: لويي ماسينيون يا پل نويا كه در شمار مستشرقان قرار دارند به دليل ناآشنايي با فرهنگ ديني و مكتب اهل بيت، تنها همانند برخي واژههاي روايي با اصطلاحات عرفاني و صوفيانه را، نشان آن دانستهاند كه آنچه در تاريخ اسلام به عنوان عرفان يا تصوّف مطرح شده است، ريشه در روايات داشته وادارد! در حالي كه تنها همانندي واژگان نميتواند سبب چنين داوري باشد؛ چه اين كه يك واژه در دو اصطلاح و دو مقوله علمي ميتواند احكام يا نتيجههاي متضاد داشته باشد؛ مثلاً از نظر فقيهان امامي، قياس در كار فقه و استنباط احكام باطل و غيردرخور اعتماد است، ولي همانند قياس منطقي را باطل نميشمارند. يعني واژه قياس در فقه و در منطق دو نتيجه ناسازگار دارد. لفظ آن دو يكي، ولي محتواي آن دو متفاوت است. اگر در روايات اهل بيت سخن از معرفت، درجات، رسيدن به سرچشمه، معرفت امام و ... به ميان آمده است، از نظر محتوا و پيام و هدف با آنچه در بسياري از نحلههاي عرفاني و صوفيانه مطرح شده متفاوت و گاه ناسازگار است. مهمترين ويژگي مكتب اهل بيت (ع) هماهنگي كامل آن با روح معارف قرآن است، همان معارفي كه انسان را در هر مرتبهاي از مراتب كمال و معرفت، مسؤول و مكلّف و موظّف به بندگي و عمل صالح و حركت در راه شريعت ميداند و هرگونه شرك و منيّت و خودمحوري و تنآسايي و رهبانيت را نفي ميكند. مكتب اهل بيت (ع)، تنها در زاويه محراب و طنين ذكرها و خلوت خودسازي جستوجو نميشود كه جلوههاي عظيمتر آن بر فراز كرسي تعليم و در ميان حلقههاي علمي و مناظرههاي فكري و عقيدتي و زمينههاي سياسي و ميدانهاي جهاد و اصلاحات اجتماعي و ... ديده ميشود و اين همان جامع و كلي بودن است كه در شخصيت امامان شيعه متبلور بوده است و تك تك تعاليم آنان را بايد در همين رابطه سيستمي با شخصيت آنان و ديگر آموزههاي آنان، مورد داوري قرار داد. نص كلام مولي علي بن أبيطالب به مردي كه انزوا گرفته و براي عبادت و خودسازي به كوه پناه برد، اين است: «يا عدوّ نفسك»؛ اين دشمن خويش! اگر در روايات اهل بيت (ع)، معارف برتر و درجات عاليتر و بطون قرآن و اولياء ... مطرح شده است، در كنارآن لغزشگاههاي اهل معرفت و دركات تزوير و مهالك تفسير به رأي و انحراف تفسيركنندگان يك سويهنگر نيز بيان شده است.
انكار نميتوان كرد كه آنچه در مسلك صوفيه و مرام عرفا مورد استناد قرار گرفته و مبناي گرايش آنان به تأويلهاي گاه ناروا شده است، بيريشه در بيان روايات نيست، ولي اين بدان معنا نميتواند باشد كه تأويلهاي آنان داراي دليل و حجّت شرعي است، چه اين كه بيشتر تندرويها و كندرويها كه در يك مكتب رخ ميدهد، ناشي از بدفهمي يا بداستفاده كرده پيروان يا عناصر بيروني، از عبارات و رهنمودها و تعاليم آن مكتب است. اگر در روايات، تعبير بطون قرآن، تأويل قرآن، لطايف و اشارات و ... مطرح شده است، دليل آن نيست كه پس هر گروهي كه هر سخني را به عنوان بيان بطون يا تأويل و يا لطايف قرآني بيان كردند، متعبّد به رهنمود رواياتند، بلكه ميتواند اين تعبيرها مورد برداشت بد و يا سوء استفاده قرار گرفته باشد، چنانكه به قول مولانا همواره مفاهيم ارزشي مورد استفاده نارواي رهزنان قرار ميگيرد، چنانكه براي طلا، نوعي بدل و قلاّبي آن را ميسازند! خوشبختانه، اين حركتهاي ناروا و تأويلهاي خودساخته، تنها در روزگار بعد صورت نگرفته است، تا ما از خود امامان ردّي بر آن نداشته باشيم، بلكه اين برداشتهاي ناروا در ديد آنان نيز قرار داشته و به اندازه كافي، پيروان خود را هشدار دادهاند. * «عن حبيب الخثعمي، قال ذكرت لأبي عبدالله (ع) ما يقول ابوالخطاب. فقال: اذكر لي بعض ما يقول. قلت: في قول الله عزّوجلّ: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (زمر / 45) يقول: «اذا ذكر الله وحده» اميرالمؤمنين (ع) و اذا ذكر الّذين من دونه، فلان و فلان. فقال أبوعبدالله (ع): من قال هذا فهو مشرك ثلاثاً، انّا الي الله منهم برئي ثلاثاً بل عني الله بذلك نفسه، بل عني الله بذلك نفسه. و اخبرته بالأيه في حم: «ذَلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ» (غافر / 12)، ثمّ قال قلت يعني بذلك اميرالمؤمنين (ع). قال أبوعبدالله (ع): من قال هذا فهو مشرك، انّا الي الله منه بريء ثلثاً، بل عناه بذلك نفسه.» 53 حبيب خثعمي ميگويد: سخنان ابي الخطاب را نزد امام جعفر صادق (ع) يادآوري كردم. حضرت فرمود: نمونهاي از سخنان او را براي من نقل كن. گفتم: او درباره آيه: «هنگامي كه خداوند به يگانگي ياد ميشود، دلهاي كساني كه به آخرت ايمان ندارند، متنفر ميگردد؛ امّا هنگامي كه از معبودهاي ديگر ياد ميشود آنان خوشحال ميشوند.» ميگويد: منظور از ذكر خدا به تنهايي اميرمؤمنان علي (ع) است و منظور از معبودهاي ديگر فلان و فلان است. امام صادق (ع) سه بار فرمود: هركس اين را بگويد مشرك است و سه بار فرمود: من از آنان به سوي خدا براءت ميجويم، بلكه خداوند در اين آيه خودش را قصد كرده است. ميگويد درباره آيه ديگر كه در سوره «حم» است: «اين براي آن است كه وقتي خداوند به يگانگي خوانده ميشد انكار ميكرديد ...» نظر ابي الخطاب را براي امام بازگفتم كه او ميگويد: مقصود اين آيه علي، عليه السّلام، است. حضرت سه بار فرمود: هركس اين را بگويد مشرك است، من براي خدا از او براءت ميجويم مقصود آيه خود خداوند است. اين گونه تأويلهاي ناشيانه و زيادهرويها، در حقيقت تقليدي ناهنجار از رواياتي است كه برخي از آيات را بر اهل بيت (ع) برابري داده است. با اين فرق كه در بيان ائمه، همه زوايا مورد توجه قرار گرفته است، ولي در بيان غاليان، تنها يك جهت آيه مورد توجه قرار گرفته و جهتهاي ديگر به بوتة فراموشي گذارده شده است و اين سبب گرديده تا از درك معناي ظاهري و منطوق قطعي آيات غفلت ورزند و جاهلانه و ناشيانه، آيات را به رأي و پسند خود تفسير و تأويل كنند. روشن است كه هرگاه اين مسير انحرافي گشوده شود، كار به اين مرحله متوقف نميماند، بلكه خط انحراف همچنان به پيش ميرود، بلكه در اصل، اين گونه حركتهاي خودمحور و بيملاك، مقدّمه رسيدن به هدفهاي خودخواهانهتري است كه ميتوان در نقل ذيل شاهد آن بود: «ابي الخطاب و پيروان او ميپنداشتند هنگامي كه حجتهاي خدا بر خلق را شناختيد، پس از آن ديگر، تكليفي وجود ندارد، نه فعل واجبات و نه ترك محرمات.» تكليفگريزي و توجيه انحرافهاي عملي و اعتقادي، از بزرگترين هدفهاي پنهان تأويلگران حرفهاي و مسلكي است و متأسفانه بسياري از رواياتي كه مستشرقان، آنها را اساس منش فكري و عمل صوفيه دانستهاند، نه كلام امامان، بلكه جعل جاعلاني چون ابيالخطاب بوده است و همين واقعيت سبب شده است، تا برخي عالمان، در اصل روايت بطون را مخدوش بدانند و كلاً ردّ كنند. بر فرض ما با اين بزرگان همداستان نشويم و جابربن يزيد جعفي و راويان همانند او را باطني ندانيم، بازهم باتوجه به اين دسته از روايات، دست كم، باور داريم كه باتوجه به روايات عرضه احاديث به قرآن، بايد با تمامي روايات بطون با احتياط برخورد كنيم به ويژه روايات مربوط به تأويل بطون. يكي از روشنترين روايات در اين زمينه، روايتي از مفضل بن عمر و نامه او به امام صادق (ع) است. امام در پاسخ نامه وي، رهنمودهايي بسيار روشنگر دارد كه بخشهايي از آن را ميآوريم: «نامهاي به دست من رسيده آن را خواندم و در جريان آنچه در آن نوشته شده بود قرار گرفتم ... . نوشته بودي، عدهاي را ميشناسم كه داراي موقعيت و شأني هستند، و تو از آنان چيزهايي ديدهاي كه پسنديده نبوده و هدايت، نيكويي، ورع و خشوعي در آنان نديدهاي، آنان ميپندارند كه دين فقط شناخت اشخاص است، بعد از معرفت اشخاص، هرچه دل خواست، ميتوان انجام داد! و خطاب به من نوشتهاي كه من [جعفر بن محمد] گفتهام «اصل دين شناخت اشخاص است.» خداي توفيقت دهد! اضافه كردهاي كه آنان ميپندارند نماز و زكات و روزه رمضان و حجّ و عمره و مسجدالحرام و ماه حرام «اشخاص»ي هستند، پاكي و غسل از جنابت شخصي است و هر واجبي كه خداوند آن را بر بندگانش واجب كرده است، اشخاصي هستند و آنان به تو گفتهاند كه به پندار آنان كسي كه آن شخص را شناخت، همان شناخت كافي است و نيازي به عمل ندارد، با همين شناخت [بدون اين كه به واجبات عمل كند، مثل اين است كه] نماز خوانده، زكات را پرداخته، حج و عمره را به جاآورده، غسل از جنابت را انجام داده، محرمات الهي را بزرگ داشته، حرمت ماه حرام و مسجدالحرام را نگه داشته است. و گفتهاند: كسي كه آن شخص را به گونة دقيق شناسد و در قلبش ثابت شود، ديگر ميتواند با اعمال عبادي با سهلانگاري برخورد كند و تلاش در عبادت بر او لازم نخواهد بود. و پنداشتهاند: هرگاه كسي اين «اشخاص» را شناخت، عبادات و احكام يادشده از او پذيرفته ميشود، هرچند به آنها عمل نكرده باشد. و شنيدهاي كه آنان ميپندارند: اعمال زشتي كه خداوند از آنها نهي كرده است: مثل شراب، قمار، مردار، خون و گوشت خوك، آنان اينها را به صورت «مرداني» ميبينند كه در چهره انسانهاي خاصي تجسّم مييابند! و يادآوري كردهاي كه درباره آنان شنيدهاي چند نفر از آنان با يك زن مراوده دارند [و به دروغ] به نفع يكديگر شهادت ميدهند و چنين ميپندارند كه اين كار ظهر و بطني دارد، ظاهر همان چيزي است كه آنان به فراموشي ميگيرندش و باطن آن چيزي است كه به دنبال آن هستند و مأمور بدان. يادآور شدهاي كه آنچه شنيدهاي ادعايي بس بزرگ است و اين مسأله را با من در ميان گذاشتهاي تا بداني آيا چنين پندارهايي رواست يا ناروا و چنين اظهاراتي جايز يا حرام است؟ ... از من در مورد آن پرسش كردهاي كه آيا سخن آنان حلال است يا حرام؟ اكنون تفسير اين پرسشها و ابهامها را برايت مينويسم، پس خوب به خاطر بسپار، چنانكه خداوند در كتابش فرموده است: «وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ» (حاقه / 12)؛ و گوشهاي شنوا آن را دريابند و بفهمند. كساني كه عقايد آنان را برايم شرح دادي و درستي و نادرستي افكارشان را از من جويا شدي در نظر من، مشرك به خداي تعالي هستند، شركي آشكار كه شكي در آن نيست. سخناني كه آنان اظهار داشتهاند، واژگان آنها را از اهل آن شنيدهاند، ولي معناي آن را از اهل آن نگرفته و به فهم آن نرسيدهاند و تعريف صحيح آن شنيدهها را نشناختهاند، به همين سبب با قياس به رأي خويش براي آن چيزها تعريفهايي قرار دادهاند، به اندازه خرد خودشان و نه آن گونه كه مورد نظر خداوند بوده و بدان مأمور شدهاند! اين دروغپردازيها و افترا بر خدا و پيامبر (ص) و جرأت بر عصيان، براي پيبردن به ناداني آنان كافي است. اگر آنان شنيدههاي خود را با همان معاني واقعي قبول ميكردند، مشكلي پديد نميآمد. امّا آنان تحريف كردهاند و از حدود الهي فراتر رفتهاند و حقّ را دروغ شمردهاند و فرمان و پيروي خدا را سبك انگاشتهاند، ولي بدان كه خداوند اين امور را مشخص و حدود آنها را معين كرده است، تا هيچ كس از حدود الهي تجاوز نكند. ... خداوند فرموده است «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» بقره / 229 اينها حدود و مرزهاي الهي است. از آن، تجاوز نكنيد، هركس از آن تجاوز كند ستمگر است ... اگر من گفتهام: [واجبات مانند] نماز، زكات، روزه رمضان، حج، عمره و مسجدالحرام و مشعرالحرام و طهارت و غسل جنابت و تمام فرايض ديگر، اينها همان پيامبري هستند كه اين [دستورات] را از جانب خدا آوردهاند، راست گفتهام؛ زيرا تمام اين فرايض به سبب همان پيامبر است كه شناخته ميشود، اگر معرفت آن پيامبر و ايمان به او و تسليم امر او نبود، اين فرايض شناخته نميشد. اگر اين شناخت نبود چيزي از اين واجبات شناخته نميشد، بنابراين تمام اينها همان پيامبر است، او اصل و فرع آنهاست ... بنابراين، كسي كه به تو بگويد اين فرايض، همه، «شخص» هستند و معناي دقيق آنچه را ميگويد بداند، راست گفته است، امّا كسي كه بگويد شناخت انبيا و اوليا، بدون پيروي كافي است و معرفت شخص را اصل بداند و عبادات را به عنوان اين كه فروع هستند ترك كند، سخن درست نگفته است ... هرگز خداوند پيامبري نفرستاده است كه به معرفتي فرابخواند، كه با آن پيروي نباشد و از امر و نهي خالي باشد. خداوند عمل بندگان را به فرايضي كه واجب كرده است، تنها با همان حد و مرز تعيين شدهاش ميپذيرد، همراه با شناخت كساني كه آن احكام را از سوي خداوند آورده و مردمان را به آن فراخواندهاند ... كساني كه پنداشتهاند اين امور تنها «شناخت» هستند و هنگامي كه «شناخت» حاصل شد، بدون «طاعت» به همان شناخت بسنده كند، دروغ گفتهاند و شرك ورزيدهاند و [در حقيقت] نه شناختي دارند و نه طاعتي. آنچه گفته شده، اين است: نخست معرفت پيدا كن و سپس هرچه بيشتر كارهاي نيك انجام ده. گفته شده: بشناس [معرفت به دست بياور] و سپس هرچه ميخواهي، از كارهاي خير انجام بده، زيرا كارهاي خير بدون معرفت، پذيرفته نخواهد شد.» 54 نخست آن كه هرگاه كساني عمل خود را به روايات و گفتار معصومان مستند ساختند، معنايش اين نيست كه از مكتب اهل بيت الهام گرفته باشند، بلكه چه بسا لفظ را فراگرفته و محتوا را نفهميده و يا تحريف كرده باشند. دو آن كه، بسياري از كجرويها و بدفهميها، ناشي از تكليف گريزي افراد است. چه بسا كه معرفت انبيا و اوليا براي گرايش به عمل صالح است و كساني، آن معرفت را چنان اصالت دادهاند كه در پرتو آن براي عمل نيك رنگي نميشناسند و اين خلاف مكتب اهل بيت (ع) و صريح قرآن است. سه آن كه، ائمه در برابر حركتهاي انحرافي، غلوآميز و به ظاهر ديني، حساسيت بسيار داشتهاند و با روشني به ردّ آن ميپرداختهاند. چهار آن كه، بطن تراشي براي قرآن، براي نفش ظواهر و احكام، شرك است و حرام. پنج آن كه، ظواهر قرآن حجت هستند. شش آن كه، بطون قرآن در راستاي همان چيزي است كه در ظاهر است، هيچ گاه باطني نميآيد كه ظاهر حلالي را حرام، يا ظاهر حلالي را حرام كند. هفت آن كه، با بسياري از روايات دلالتكننده بر وجود بطون در قرآن بايد با احتياط برخورد شود، به ويژه رواياتي كه رنگ «باطني» گري دارند و به گونهاي هستند كه با قرآن و رويات صحيح ديگر ناسازگارند. بسياري از آنچه در اين نوشته به بررسي و داوري نشستيم، مبني بر پذيرش روايات دلالتكننده بر وجود بطن براي قرآن است و امّا اگر اين روايات را از نظر سند ضعيف بدانيم، چنانكه شهيد صدر آنها را ضعيف شمرده است،55 براي اين مباحث مجالي نميماند و حجت بودن ظاهر قرآن همچنان بدون معارض باقي خواهد ماند. ولي باتوجه به روايات بسيار واردشده از سوي شيع و سنّي و روايات نبوي و سخن از اميرالمؤمنين (ع) در نهجالبلاغه، حق اين است كه اصل وجود ظهر و بطن را بايد براي كلام الهي پذيرفت، ولي نه آن گونه كه ظهر و بطن به ناهمسازي و ناسازگاري منتهي شود، بلكه بطن ژرفا و كنه همان حقيقي است كه ظاهر آن را مينمايد.
1 . متقي هندي، كنزالعمال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1/550، حديث 2661. 2 . همان، 1/622، حديث 2879. 3 . طبري، محمدبن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1/9؛ نيشابوري، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، (حاشيه طبري)، 1/21. 4 و5 5. راغب اصفهاني، ابي القاسم حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تهران، دفتر نشر كتاب / 18. 6 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، تصحيح، علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميّه، تهران، 2/598. 7 . شريف رضي، نهجالبلاغه، مصحح: صبحي صالح، قم، مؤسسه الهجره / 61. 8 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير الصّافي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1/31. 9 . اعراف / 33. 10 . فتوني عاملي، مرآت الانوار / 6. 11 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدّرجات الكبري، تصحيح ميرزامحسن كوچه باغي، تهران، مؤسسه الاعلمي / 216. 12 . شيخ صدوق، محمدبن علي ابن بابويه، معاني الاخبار / 259؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 92/83. 13 . طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 1/53؛ صادقي، محمد، الفرقان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1/53؛ فتوني عاملي، مرآت الانوار / 5. 14 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92؛ تفسير عياشي، 1/12 و با اندك تفاوتي تفسير البرهان، 1/20. 15 . صادقي، محمد، الفرقان، 1/53؛ با استناد به تفسير برهان و نورالثقلين. 16 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/103. 17 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 1/228. 18 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير الصافي، 1/23. 19 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، 216. 20 . عيّاشي، محمدبن مسعود، تفسير عياشي، تهران، اسلاميّه، 1/12. 21 . صادقي، محمّد، الفرقان في تفسير القرآن، 1/53. 22 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/103. 23 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 1/228؛ فتوني عاملي، مرآه الانوار، 16؛ بحراني، هاشم، البرهان في تفسير القرآن، 1/16؛ و با اندك تفاوتي: تفسير صافي، 1/20. 24 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير الصافي، 1/20. 25 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، 216. 26 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسير عياشي، 1/12. 27 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 2/598؛ بحراني، هاشم، البرهان، 1/7. 28 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات / 531. 29 . همان، 536؛ فتوني عاملي، مرآه الانوار / 12. 30 . متقي هندي، كنزالعمال، 1/622. خبر 2879. 31 . صدوق، محمدبن علي ابن بابويه، معاني الاخبار / 259؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/83. 32 . جعفري، محمدتقي، عرفان اسلامي / 13. 33 . همان. 34 . همان. 35 . اندلسي، محيي الدّين ابن عربي، رحمه من الرحمان في تفسير اشارات القرآن، تصحيح محمود محمد غراب، دمشق، مطبعه نضر، 1/16. 36 . همان. 37 . همان. 38 . همان. 39 . همان، 1/12. 40 . آلوسي، محمود، روح المعاني، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1/7. 41 . همان. 42 . همان، 1/8. 43 . شيرازي، صدرالدين محمد، مفاتيح الغيب / 82. 44 . شيرازي، صدرالدين محمد، الحكمه المتعاليه، تهران، اسلاميّه، 2/342 به نقل از مقدمه تفسير ملاصدرا، محسن بيدارفر، 1/82. 45 . شيرازي، صدرالدين محمد، كسر اصنام الجاهليه، 3 و 4؛ به نقل از مقدمه تفسير، 1/82. 46 . همان. 47 . همان / 21، به نقل از مقدمه تفسير، 1/83. 48 . سلّمي، ابوعبدالرحمن، مجموعه آثار، گردآوري نصرالله پورجوادي، 1/7. 49 . همان، 1/7. 50 . همان، 1/5. 51 . همان، 1/6. 52 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير الصافي، 5/75. 53 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات / 536. 54 . همان / 526. 55 . صدر، محمدباقر، دروس في علوم الاصول، قم، مجمع الفكر الاسلامي، / 186.